محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

معجزه مامان و بابایی

محمدرضا من دلتنگت ميشم

درسته وقتي ميرسم خونه تا خود لحظه اي که شب ميخوابي درگيرم و حسابي ازم انرژي ميگيري.. درسته اين يه هفته نميدونم چرا ولي کلا از دنده چپ پا ميشي.... درسته صداي بنفشت مثل دلر ميره تو مغزم و موج انفجار  ميدي... درسته وقتي ميگم دوستت دارم فقط لبخند ميزني  و کاري نمکيني... اما واقعا صبح ها که ازت دورم با ديدن عکسات دلتنگت ميشم... خدا کنه اين دوران بسلامتي زود بگذره عاشقتم...
20 آبان 1394

پسر باهوش من...

محمدرضاي عزيزم روز عاشورا  با هم رفتيم هيئت ..خيلي زيبا و با شکوه بود...نزديک حرم رفتيم... تو هم خيلي استقبال کردي...تو راه داشتم اسامي امامان را برات ميگفتم ديدم داري تکرار ميکني...بعد  شروع کرديم با هم ديگه اسم اماما رو گفتن من ميگم امام اول تو ميگي علي... امام دوم ميگي حدن=حسن امام سوم حدين=حسين امام چهارم دداد=سجاد(دداد را با تشديد ميگي) امام پنجم ...باقر... امام ششم به بعد را ميگي دداد و من ميگم صادق..ميگي نه ..دداد عاشق اين يادگيري سريعتم... دست چپ و راستت را هم ياد گرفتي...و البته اين آموزش بابايي بوده ...که خيلي ذوق ميکنه ميگي بابا مهدي آب بده..ولي بابا که پاميشه ميگي نه ..مامان مهدي آب بده!!بع...
10 آبان 1394

محمد رضاي عزيزم....

نازنينم منو ببخش..فقط  ميخوام منو بخاطر خستگي هام و طاقت بچگي هاي تو رو نداشتن  ببخش... پسرم تو بيشتر از توان من  هستي...لطف نعمت وجود تو بيشتر از قدر شناسي منه گاهي... عزيزترينم....با معصوميتت منو ببخش.... دوستت دارم  بي نظيرترينم.. اين روزا که با موفقيت داري پروژه از پوشک گرفتن را ميگذروني...با بابايي خيلي خوشحاليم از بزرگ شدنت... ولي الان خيلي عذاب وجدان دارم ...خيلييييي دوستت دارم
3 آبان 1394

محمد رضاي من بزرگ شده..آقا شده

نازنين ترينم  اين روزا پروژه بزرگ از پوشک گرفتن را داريم با شما تمرين ميکنيم... برخلاف تصور من و بابايي در اين مورد فوق العاده بودي..دقيقا مثل از شير گرفتن ناباورانه همکاري کردي و ما مثل قبل از تصوراتمون شرمنده شديم.... عزيز دلم خدا به ماماني خير دنيا و آخرت بده که جرات به خرج داد و اين پروژه را شروع کرد....و ما هم ناچرا ادامه داديم ولي الان خيلي خوشحاليم ...از اينکه به بزرگ شدنت نگاه ميکنيم... بي نظيرترين من...اين روزا شيرين زبون شدي و مثل طوطي حرف هاي ما رو تکرار ميکني البته به زبان خاص خودت که فقطط من ميفهمم... ميگي آگوگه بزرگ...دو روز فکر کردم که فهميدم منظورت هليکوپتر بزرگ هست!!! جقيل بزرگ= جرثقيل بزرگ ابوتوس=اتوب...
28 مهر 1394

نگراني هاي من...

محمد رضاي دلبند من...اين روزا هرجا ميرم و حتي زمان هايي که بلند ميخندم...فقط يه چيزي تو ذهنمه ...و اونم اينه کههرچه زودتر بتوني شير  و بستني بخوري.... يه نگراني بدي هر ثانيه تو دلمه...طوري که تو شاد ترين زمان ها يه دفعه غمگينم ميکنه.... عزيزترينم هيچ چيزي جايگزين سلامتي تو نيست برام ...هيچ چيزي آرامش بخش تر از از خنده ها و بازي هاي تو نيست برام... فداي تک تک  سلول هات بشم...عاشقتم وقتي موتور و ماشن وتفنگتو بغل ميکني و براي خودت لالايي ميخوني و بعد از چند دقيقه ميخوابي....بعد من دستاي کوچولوتو آروووم از روي اسباب بازي هات بر ميدارم تا بتونم ازت جداشون کنم.... عاشقتم وقتي تمام کلمات منو تکرار ميکني و با ذوق صدا ميزني ماما...
13 مهر 1394

شازده کوچولوي من....

محمدرضاي بي نظير من اين روزها اينقدر بزرگ شدي و عاقلانه رفتار ميکني که واقعا باورم شده بعد از شير گرفتن بچه يه دفعه بزرگ ميشه خدارو شکر هيچ گونه مشکلي با ترک مي مي ها نداشتي تا اين لحظه..و همچنان موقع خواب شعر مي مي الخه..لالا لا را ميخوني...عاشق لالايي گفتنتم... عزيزترينم تولد دو سالگيت با يه هفته تاخير تاخير بخاطر تولد مهرسام کوچولو برگزار شد... معرکه بودي تو ي تولد..اينقدر ذوق و هيجان داشتي که با ديدن تک تک بالا پريدنات خستگي هام يادم ميرفت... شما خواب بودي که من شروع کردم به تزئينات خونه...وقتي بيدار شدي از شدت هيجان کم  مونده بود بترکي!! خيلي هيجان زده شده بودي... جالب ترين قسمت تولد موقع کادوها بود...هرکادو را که...
8 مهر 1394

پسرم بزرگ شده....

محمد رضاي عزيزمن از وقتي که از شير گرفتمت انگار يه دفعه خيلي بزرگ شدي..خيلي عاقل شدي ماشالا...خيلي  جالب و بزرگونه شده کارات.... وقتي خوابت مياد يه بالش ميزاري روي پات و يه شعر امزه ميخوني...ميگي..مي مي الخه...لا لالا لالا...عاشق اين لالايي گفتنتم...فداي شعورت بشم که براي همه حيووناي جنگلت هو توضيح ميدي که مي مي الخه....يعني تلخه!!! انگار هنوز مي مي ها تو ذهنت هست ولي خدارو شکر بهونه نميگيري و اصلا تو اين مورد اذيت نميکني!!! دوست دارم مفهوم دوستت داره را بفهمي...و بدوني وقتي ميگم عاشقتم..بدوني اين عشق يعني چي... واقعا دوست دارم بدوني عشق چيه...و چه کارا ميشه بخاطر عشق انجام داد....وقتي عشق باشه..خسته نميشي...از جيغاي بنفش سر...
31 شهريور 1394

هوررااااااااااا محمدرضاي دوساله من

پسر نازنينم..تولدت مبارک..تولد دو سالگيت مبارک.... ماشالا ديگه مرد شدي مهم ترين تحولي که پيدا کردي اين بوده که از شير گرفتمت!!!! بالاخره موعد  جدايي همزيستي ما به سر رسيد....دو سال تموم با هم بوديم چسبيده به هم...چشم تو چشم هم..بهترين حس دنيا رو تجربه مي کرديم...نفسامون به هم گره خورده بود...تا وقتي نوزاد بودي که شير  خوردنت فقط واسه سير شدن بود....بعد کم کم ياد گرفتي موقعي که شير ميخوري قلپ قلپ تو چشام نگاه کني..و من قربون صدقه ات برم و تو يه صداي تاييد از خودت  دربياري...کم کم بزرگ تر شدي وقتي شير ميخوردي ميخنديدي...وقتي عاقل تر شدي تو چشام زل ميزدي و اگه بهت نگاه نميکردم اعتراض ميکردي ..بعد که نگات ميکردم چشمک ميزدي و...
24 شهريور 1394