محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

معجزه مامان و بابایی

عذاب وجدان هاي من....

پسر نازنينم تقريبا دو هفته ديگه شما دو ساله ميشي...و من همچنان ناباورانه بزرگ شدنت را شاهدم.... باور من هنوزم  اولين لحظه اطلاع از بارداري را مرور ميکنم و ميگم  چطوراين معجزه اتفاق افتاد... اين روزا همش درگير فکر چطوري از شير گرفتن شما ستم که با کمترين ناراحتي شما همراه باشه از يه طرف دوست دارم سريع از اين رژيم آلرژي خلاص بشم و يه عالمه خوراکي هاي خوشمزه که اين ودو سال حسرتشو کشيدم بخورم..از رطف ديگه وابستگي شما به مي مي ها و اينکه تمام دنياي بچه گانت با مي مي ها شکل گرفته بهم عذاب وجدان ميده...البته ديگه واقعا بيشتر از حد خودت هم شير خوردي...جالبه هنوز هم چنان شير ميخوري و چنان با اشتياق مياتي براي مي مي که انگار دفعه اول...
9 شهريور 1394

قهرمان 22 ماهه من

پسر نازم امروز شما دقيقا 22 ماه و 21 روزته....باورت ميشه اينقدر بزرگ شده باشي من و بابايي که هرشب که لالا کردي بهت نگاه ميکنيم و ميگيم بزرگ شد ها... بابايي ميگه ديگه تشکش براش کوچيک شده...آره گل من پاهات از تشک ميزنه بيرون..البته ماشالا اينقدر تو خواب مي غلطي که اگه کل خونه تشک بندازيم باز پاهات بيرونه شديدا از پتو بدت مياد در اوج خواب هم اگه پتو بندازم روت  با اعتراض پتو را ميندازي کنار خيلي جالبه که در اوج خواب هم نصفه شب هشياري...حواست هست که حتما دو تا مي مي ها بيرون باشه وگرنه اعتراض ميکني...هيچ جوره نميشه گولت زد... يه کار جالب ميکني همراه با برنامه خندوانه که شبا پخش ميشه شروع ميکني به نفس عميق کشيدن و خنديدن...اين...
14 مرداد 1394

محمدرضاي هنرمند من

پسر دلبندم شما امروز دقيقا 22 ماهت تموم شده..ماشالابرزگ شدي و البته شيطوووووون يکي از کارهاي جديد و قشنگت اينه که دفتر و ماژيک بر ميداري...بعد يه دايره ميکشي ميگي مامان...بعد يکي ديگه ميکشي بابا...بعد يکي ديگه ميگي ماماني.....بعد از اين مرحله يه کم شکل دايرتو تغيير ميدي و ميگي انگل(يعني جنگل)...بعد دوباره همون شکلو ميکشي و ميگي آب...و به همبن ترتيب توتو ...کوه..ماه...اب(يعني اسب)....ميکشي...چنان با ژست مازيک را ميگيري که من هردفعه ميگم پيکاسوي ماماني.... خيلي از اين کارت لذت ميبرم...چون با آرامش انجام ميدي.... پيرو همين هنر شما امروز رفتم برات ماژيک بچگونه بخرم که متاسفانهنداشت و يه بسته مداد رنگي کوچولو خريدم...ولي مطمئنم شما با ما...
23 تير 1394

آزمايشات پسري

يه چوب پيدا کردي اول که  مشغول نقش و نگار کشيدن شدي بعد که شکست يه آز مايش ديگه شروع کردي..نگه ميداشتي تا آب بياد و ماسه هاي زير چوب را با خودش ببره  البته بعد که شکست بادستات نقاشي ميردي...فداي دستاي کوچولوت بشم ...
28 خرداد 1394