پسر متحول من...

پسر من 7 روز دیگه شما سه سالت تموم میشه..و مشالا تو این روزا هر روز یه تحول جدید ازخودت نشون میدی..

اون شب اومدی میگی میخام برات شعر بخونم..گفتم باشه بخون تا ازت فیلم بگیرم..بعد یه هویی 4 تا شعر خوندی..من اصلا نمیدونستم شما این همه شعر بلدی..

میخونی علوسک من

نشماتو (چشماتو)باز کن..

وختی که شب شد

اونخت (اونوقت)لالاکن..

بیا بریم تو ح آط (حیاط) با من بازی کن..

توپ بازی و نن بازیو نناب بازی کن..(توپ بازی و شن بازیو طناب بازی کن)

بعد میگی خب حالا توپ سیفیدم..

توپ سیفیدم..نننگیو نازی.. (قشنگی و نازی..)

بیا با هم بریم به بازی

بازی چه گوبه(خوبه) با بچه های گوب(خوب)

بازی میکنیم با ی یونه(دونه) گوپ(توپ)

گل گل  (قل قل)میخوره تو نمین (زمین)برفی

یک دو سه ...میره تو هوااا

بعد میگی حالا..دستتو بده دستم

من دوست تو هستم

نشماتو ببند رو زمین

پاهاتو بزن رو زمین

یک دو سه چهار

عقب عقب میریم...جلو جلو میریم

یک دو سه چهار

بعد یه  روز دیگه کتاب برداشتی میگی میگی آی آی قصه قصه قصه..نون و پنیر و قصه...یه هو میگی مامان من نون پنیر میخام..

میگم بیا کتاب قصه رو برات بخونم..میگی نه من خودم میخونم...بعد میگی یه روز یه فیل قاقالو (چاقالو) بود ..اومده بود اینجا...بعد بلافاصله میگی...قصه ما نموم (تموم) شد...کلاغه نرسید به خونش!!!

میگی مامان یادته من کوچیک بودم...میگفتم سلااام...الان دیگه بزرگ شدم..قدم بلند شده..غذامو نموم کردم...!!!

میگی یادته دیروز رعد و برق میزد آسمون..یادته مامان...اگه حواسم نباشه..میگی مامان جواب منو بده..یادته..دیدی رعد و برق زد آسمون...

دیروز بهت آب دادم..مگی مرسی..میگم خواهش میکینم..میگی جان خواهش میکنم...

فدای این بزرگ شدنت بشم...که زندگی را خیلی دوست داشتنی میکنه...وقتایی که واقعا بچه خوب یهستی آروز میکنم کا ش همین الان یه خاهر یا داداش کوچولو داشتی ..ولی بعضی وقتا میگم ..ایا واقعا من میتونم دوباره این فرایند رو طی کنم...

خیلی دارم فک میکنم تولدت را چطوری برگزار کنم...که خوشت بیاد 

اول  از همه که انشالا میخام تو مهدکودک برات تولد بگیرم..اما برای خونه هنوز برنامه مشخص نیست..

دوستت دارم محمد را..دوستت دارم محمد رضا...و واقعا انگیزه بزرگ نفس کشیدنمون هستی...

خدا حفظ کنه تورو برامون..سالم و شاد