محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

معجزه مامان و بابایی

محمدرضای تحول یافته من...

1395/6/9 10:46
نویسنده : mamani
97 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازینینم..این روزها بزرگ شدنت خیلی محسوس و مشهوده... صبحا خودت بیدار میشی و اماده رفتن به مهدکودک میشی..دنبال بابایی راه می افتی و تو تک تک اتاق هایی که بابا میره میری و میگی من آماده ام..با وجویکه خواب از چشات میباره..

من و بابایی خیلی دلمون برات میسوزه که از همین سن باید صبح زود بیدار  شدنو تجربه کنی...محمدرضای عزیزم..من هنوز نگران اینم که ایا واقعا برات مادر خوبی هستم یا نه...وقتی که خودت مستقل میخابی ..وقتی مستقبل لباس میپوشی و میری..وقتی مستقل غذا میخوری و نمیزاری من نزدیکت باشم..هم خیل یخوشحال میشم از بزرگ شدنت..هم با تمام وجودم همون  همزیستی مسالمت آمیز نوزادیت را میخوام...

گاهی که ا ز سرکار میام و شما با ورد به خونه بی تفاوات به من میری سر وقت اسباب بازی هات...دلم برای روزایی تنگ میشه که تا میومدم خونه میومدی بغلم و صل میشدی بهم ....خیلی وقتا تا دراز میکشیدم میپریدی روی شکمم و شروع میکردی مثل بع بعی ها به شیر خوردن...

واقعا سخت و شیرین و زود و دیر گذشت..

اینقدر بزرگ شدنت پر تعارض بود برامون که هنوزم نمیدونیم از بچه دارشدنمون راضی هستیم یانه

ولی هر دوتامون میدونیم صبحا که میریم سرکار دلمون برات پر میکشه ..و بزرگترین انگیزه برگشتن ظهرمون شدی...

پسر خوبم...جدیدا یاد گرفتی تا کسی کار بدی کرد میگی..بی ادب...اینو از مهد یاد گرفتی...بعد باز خودت میگی من با ادبم...حرف زدنات..دوچرخه سواری هات..استقلال طلبی هات..خیلی دیدنی و قابل ستایشه...و گاه یحرص دربیار

از یه هفته قبل که  مامان پری برات یه جفت دمپایی خریده ..تو کل ثانیه ها یاین دوهفته از پات در نیاوردی و حتی تو خواب هم باید تو پات باشه ..به قول بابایی پاهات شکل دمپایی هارو عوض کرده...

یه هفته است که با دوچرخه بزرگت تو خونه پا میزنی و بدون هیچ تمیرینی باهاش مسلط میری...بزودی عکسای بزرگ شدنتو میزارم

محمدرضا مهم ترین چیزی که آرزو دارمهمیشه تو روانت نقش ببنده اینه که بدونی همیشه هرلحظه تو تمام خستگی ها..گاهی دعوا کردنت ها..و همیشه و همیشه خیل یدوستت دارم...

خیلی دوس دارم اینقدر موفق باشم که بتونم اینو تو روانت نقش ببندم...

عاشقتممم نازنینم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)