محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

معجزه مامان و بابایی

ثانيه هاي قشنگ...

1393/3/13 9:48
نویسنده : mamani
209 بازدید
اشتراک گذاری

يکي از قشنگ ترين ثانيه هايي که هرشب تجربه ميکنم زمانيه که تو رو پاهام خوابيدي(البته با کلي تلاش و نذر و نياز)

بعد که وارد خواب عميق ميشي با بابايي دو طرف تشک کوچولوتو ميگيريم و منتقلت ميکنيم به اتاق خواب و روي تخت ميزاريمت...

تو اين مسير که ميبريمت من و بابايي بهت نگاه ميکنيم ..هر شب بابايي ميگخ پسرم بزرگ شده ها...جالبه هر شب براش بزرگ ميشي...

بعد من ميخندم  و  به صورت نازت نگاه ميکنم که چقدر معصوم  و بانمکه.....يه کم قربون صدقت ميرم ..تو دلم هزار باره از خدا ميخوام که حافظت باشه....

قراره از اين صحنه يه بار فيلم بگيريم...آخه خيلي خاطره انگيزه....

محمدرضاي  من  وقتي ظهرا با خستگي وصف ناپذير ميام خونه...ذوق کردن و. بع بعي شدنت انرژي  از دست رفتمو بر ميگردونه...وقتي شبا با خستگي و ضعف کنارت دراز ميکشم ..معصوميت بي نظيرت آرومم ميکنه...

خيلي  موقع ها بخاطر خستگي هام و بي حوصصلگي هام خودمو سرزنش ميکنم ...نميخوام بفهمي ماماني  خسته ميشه...

ميخوام شاد باشي و باز ي کني و با اعتماد بنفس پا شي..همه ميگم ماشالا اين ووروجک ما چقدر اعتماد بنفس داره ه از زمين و  زمان ميگيره بلند ميشه...خداييشم خيلي جالبه...پاميشي ديگه يادت ميره که بابا جون هنوز 8 ماهت تموم شده..خودتو به امون خدا رها ميکني...و من باز سکته ميکنم....

ميدوني بابايي خيلي دوستت داره..همهکارتو انجام ميده و خيلي کمکم ميکنه..البته من هنوز از شتشکر نکردم!!!!!

باورت ميشه هيچ وقتي براي من و بابا نميزاري..تمام ثانيه هاي با هم بودنمون صرف تو فسقلي شده....

در اولين فرصت ميام عکساي بانمکتو ميزارم...

خدا کنه زود و سالم  بزرگ بشي...منم کمتر خسته بشم..هههه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)