محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

معجزه مامان و بابایی

محمد رضاي 8 ماهه من

1393/2/28 10:36
نویسنده : mamani
127 بازدید
اشتراک گذاری

امروز که دارم برات مينويسم شما ماشالا 8 ماه و پنج روزت شده....

تو اين مدت اينقدر درگير شما بودم که وقت و انرزي نوشتن نداشتم...الان هم سرکارم که مينويسم..وگرنه شما اينقدر ميومدي رو دست وپاي من که نميزاشتي بنويسم

پسر ناز من اين 8 ماه نميگم که زود گذشت..اما باروم نميشه که اينقدر زود بزرگ شدي..اينقدر که الان با خنده ها و گريه هات منو بابايي را کنترل ميکني..ماشالا خيلي باهوشي...باورم نميشه اينقدر بفهمي!!!!

من و بابايي حسابي تو اين دوران بي تجربه بازي درآورديم...هنوزم با اينکه کامل ظهر و شب ميخوابي ..اما بازم 5تا صلوات نذر ميکنم  که بخوابي..بدجور منو از خوابيدنت ترسوندي ها...

بزار کاراي جالبتو بگم...تو 8 ماهگي ميگفتي ماما...منم دلم قننننننننننج ميرفت..بابايي ميگه جچرا بابا  نميگه...؟!!1منم کلي کيف ميکنم

وقتي لباس ميپوشم..چهار دست و پا مياي از پاهام ميگيري و ميگي ماما..اگه بغلت نکنک گريه ميکني و دوباره با غرغر ميگي ماما..ماما...

 

وقتي دراز ميکشم مثل بع بعي هاي کوچولو سريع مياي روي من و خودتو به دست و پاي من ميمالوني...و اداي شير خوردن در مياري..عاشق اين لحظه ام که رو دوزانوهات ميشيني و سرتو مثل بع بعي مياري بالا شير ميخوري....

پسر کوچولوي من  از 6 ماهگي که چهر دست و شا ميري کاراي خطرناک ميکني...تا چشم منو دور ببيني سريع مري از ميز تي وي ميگير ي که بلند بشي ..من هربار صلوات ميفرستم که طوريت نشه....

 

عاشق قلقلک و ماسا‍ژي..عاشق بوس کردني..کلا تماس لمسي را خيلي دوست داري..

ووروجک من..سخت ترين لحظه اي که هر روز صبح تجربه ميکنم  اينه که صبحا تو خواب لباس تنت ميکنم و لاي پتو ميپيچمت و ميبرمت خونه ماماني...خدا خير بي نهايت به مامان يبده که مايه آرامش هردوتامونه

شيرين ترين لحظه هم موقع برگشتن منه که سريع مياي بغلمو ومنم دراز ميکشم که باهم بازي کنيم بازي شير خوردن تو که مثل بچه آهو ميموني...

ماماني ميگه صبحا که بيدار ميشي دايي محسن مامور ماساژته .هرروز صبح ماساژت ميده....

عاشق بيرون رفتني..عصرا ساعت 6 ديگه غر غرات شروع ميشه که با باز کردن در تبديل به کنجکاوي و خنده ميشه...مثل خودمي عزيز دلم

جديدا موقع غذا خوردن دهنتو قفل ميکني و من درمانده ميشم که چطوري بهت غذا بدم...بخدا هرشب کلي غذاي خوشمزه برات ميدرستم که وقتي ميخوري اون روز بهترين روزم ميشه..و اگه نخوري غصه ميخورم

قشنگ ترينم..عاشق ماشين بازي هستس فک کنم..هر چيزي که پيدا کني اول روي فرش ميکشي اگه ببيني که راه ميره خودتو دو زانو ميشيني روش با اونوسيله راه ميري..مثلا سبد وسايلتو چپه ميکني..دستاتو ميزاري روش و تا آخر خونه باهاش ميري...منم ميگم قان قان...

 

باورم نميشه ووروجکي که تو دلم وول ميخورد..به دنيا اومده و اينقد ناز و خواستني باشه...

راستي خيلي هم عاطفي هستي اگه يه اخم بهت بکنم ميزني زير گريه و لب ميچيني....

به بابا يي گفتم که اگه ده تا بچه ديگه هم داشته باشم..هيچکدومو اندازه محمد رضا دوست دارم..تو بي نظيري...جالبه فرداش بابايي گفت منم فقط ممحمد رضا رو ميتونم دوست داشته باشم...

 

عاشق بچه ها هستي...تا بچه ميبيني ميخواي از بغلم فرار کني و بري بازي..انگار نه انگار که هنوز 8 ماهه هستي..تو پارک راحت غذا ميخوري ها..ولي واي امان از غذا خوردنت توخونه..که صبر ايوب ميخواد

 

محمدرضاي 8 ماهه من انشالا که هميشه سالم باشي ..بزرگترين آرزوم اينه که درد و ناراحتي را تجربه نکني..همه دنيامو ميدم که تو آروم باشي....

فداي تک تک نفسات بشم

مامان زهرا

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)