محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

معجزه مامان و بابایی

محمدرضای من...

1397/8/29 13:05
نویسنده : mamani
170 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا خیلی به این فکر میکنم که شما داری بزرگ  و بزرگ تر میشی  و دیگه اون پسر کوچولوی مات و مبهوت دنیا نیستی

خودت واسه خودت مسابقخ بیست سوالی راه میندازی و خیلی حرفه ای همه رو دور میزنی...

نمیدونم کی اینقدر بزرگ شدی

واقعا نمیدونم..اینقدر غرق در بزرگ کردنت بودم که خودم نفهمیدم پسر کوچولوی من دیگه داره اعداد و میخونهو ذهن ها رو حدس میزنه...

نازنین من دیشب داشتم به این فکر میکردم که یه روزی میشه که تو میای و وبلاگت را میخونی...

خیلی سعی کردم حدس بزنم موقع خوندن اینها چیا از ذهنت میگذره...باور کن که نتونستم حدس بزنم..

اینقدر که تو غیر قابل پیش بینی شدی برام...

اخرش از سر خستگی فکرم فقط دعا کردم و از صمیم قلب آروز کردم روزی که داری وبلاگتو میخونی اینقدر از خودت راضی باشی و شاد باشی که به نوشته هام بخندی ....و دعا کردم نکنه  که اینقد ناامید باشی و نارحت از خودت که وقتی اینها رو میخونی بگی ای بابا..مامان عجب دل خوشی داشته...

محمدرضای من  میدونم تو مهم ترین چیزی که لازم داری شاد بودن منه...و این خیلی برام با ارزشه..و خیلی انگیزه است...

امروز با آراد و مامانش قرار گذاشتیم بریم سینما..پیشونی سفید...ببین تو تو این سن از این سینما از ذوق میترکی....

با مامان اراد طرح ریختیم که شما دوستای هم باشید و روانتون با هم رشد کنه..انشالله که طرحمون موفیقت آمیز باشه

پسر ناز من دوستت دارم و مثل همیشه نگرانتم

پسندها (2)

نظرات (0)