محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

معجزه مامان و بابایی

محمدرضای نوباوه من

1395/8/11 12:40
نویسنده : mamani
104 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم مدت هاست که مسخام بیام برات بنویسم...نمیدونم چرا نمیشه

البته دیگه واقعا باید بزرگ شدنتو فقط فقط تصویری بنویسم...دیگه کلمات نمیتونه تو را تعریف کنه

محمدرضا این روزا هم بزرگ شدی..هم عجیب...و من همچنان نگران..نگران از هرگونه مشکل برای  تو..برای رابطمون

محمدرضا خوشگلم...یه روزایی معرکه میشی...معرکه...میگی میخندی..حرفای بامزه میزنی..یه عالمه غذا میخوری...و یه عالمه میخابی

یه روزایی هم...کلا همه چی برعکسه...

نمیدونم این نوسانات طبیعیه یانه...اما خب خودت که میدونی من همه چیزو به خودم ربط میدم

نازنینم..متاسفانه این روزای پاییزی کمتر وقت میکنیم با هم بخندیم و. بازی کنیم...شما تا 7 شب میخابی و تا بیدار میشی غذا و عصرونه و خواب...

ولی میخام برم یه عالمه مقوا بگیرم با هم کاردستی درست کنیم

تو مهد شما دیگه وارد گروه نوباوه شدی و کاردستی زیاد درست میکنید...میخام تو خونه هم با هم کار کنیم..تا خوش تر باشی

یه عالمه شعر و قصه و قران یاد گرفتی که خودت با خودت میخونی..ولی برای کسی نمیخونی

جدیدا تا نارحت میشی میگی اصلا من میرم خونه مامان پری..دیگه اینجا نمیام...من نمیدونم اینو دیگه از کجا یاد گرفتی..

کلا بزرگ شدنت برای من یه عالمه تعارض داره...

اما چیزی که تو تمام این روزای بزرگ شدنت مشترکه دوست داشتنت هست

همیشه دوستت دارم..و همیشه نگرانتم

مواظب خودت باش...شیرین زبون من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)