محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

معجزه مامان و بابایی

محمدرضای عزیزم

نازنینم خیلی دوستت دارم مخصوصا که این روزها شما خیلی از این عبارت استفاده میکنی و یهویی میگی مامان من خیلی دوتت دارم... مامان عاققتم.. مامان نفت منی..نفس منی محمدرضا من خیلی دوستت دارم...این د.وستت درام هیچ حد و مرزی نداره   و به همون میزان نگرانی هام..نیز محمدرضا مهم ترین چیزی که میخوام داشته باشی آرامشه...میخام آروووم  و بی اضطراب بزرگ بشی...میخام آرووم و بی اضطراب بزرگت کنم..چقدر سخته این کار کمکم کن...هم خودت..و هم به فرشته های مهربونی که همیشه مراقبت هستند بگو کمک کنن... دوستت دارم...پسر  سه سال و سه ماهه من
12 دی 1395

جشن مهدکودک پسر نو باوه من...

پسر نازنینم دیروز شما جشن یلدا داشتید...نمیدونی چقد ذوق زده بودم..و چقدر هیجان داشتم ببینم گل پسرم چکار میکنه تو این جشن..این اولین جشن شما بود که شما قرار بود شعر بخونی و بلند بلند با صدای ریز و پسرونه ات هنرنمایی کنی.. از صبح کلی برنامه ریختم که تا ساعت 4 خسته نباشی و خواب ظهرتو زده باشی..خلاصه با یه عالمه استرس ..که الان که فک میکنم خنده ام میگیره...آخه استرس برا چی؟؟؟ محمدرضای عزیزم  معرکه بودی..به تمام معنی...معرکه بودی..کلی ازت فیلم و عکس گرفتم..باورم نمیشد پسر کوچولوی من که روز اول با گریه راهی مهد شد و نمی تونست از من جدا بشه حالا  رفته روی سن..و داره مستقل از من شعر میخونه..اونم بلند بلند...تا به قول خودش جایزه اش بز...
30 آذر 1395